کوفه را بین شده چه غوغا ، تاکه تو می آیی
سنگ و نیزه شده مهیّا بهر پذیرایی
این همه گُل که روی هر بامست
جنسش از سنگِ کوفه و شامست
هر نفس با تمام جان خوانم
میا کوفه پسر عمو جانم .
میا کوفه .
کوچه ها مثل کوچه های مدینه باریک است
فاصله بین بام و کوچه ، چقدر نزدیک است
این زمان ذکر هر شبم ، زهراست
چشمم از داغ غربتش دریاست
هر نفس با تمام جان خوانم
میا کوفه پسر عمو جانم .
میا کوفه .
ع.شیرخانی (ابر)
از تو نوشتن از تو گفتن کار من نیست
بدبخت هرکس که برایت نیست
صبر و سکوت و صلح ات آقا مصلحت بود
ورنه شبیه تو کسی که صف شکن نیست
باید زره بر تن کنی وقت نمازت
این دشمن بزدل حریف تن به تن نیست
قافیه ام تکراری است اما می ارزد
اصلا کسی به خوبی آقای من نیست
أین الحسن سر میدهد خاک یمن هم
این ناله های آتشین که از قرن نیست
با نام تو اینجا جلوه کردند
هرکس که نامش شد حسن حتما حسن نیست
علیرضا خاکساری
شده دلبسته ی یک سنگ باشی ؟
شهیدِ زنده ی یک جنگ باشی
شده روزِ تو باشد ، او نباشد
برای دیدنش دلتنگ باشی ؟
شده وقتی که دردِ پا امانت .
پیاده راهیِ فرسنگ باشی ؟
چه حسی داری آن عیدی که با شوق
به امّید صدای ِ زنگ باشی
تو مادرنیستی ، مادرنبودی
که با آلاله ها همرنگ باشی
نه اینکه قافیه ، تنگ آمده ، نه
نه اینکه در ردیفت لنگ باشی
نمی فهمم ، نمی فهمیم ، باید
شهید زنده ی یک جنگ باشی
ع.شیرخانی (ابر)
ما نخوردیم و نمردیم، ولی درد این است
که چرا سفره ی یک مُشت . چنین رنگین است
صورتِ سرخِ صفِ گوشت گواهِ زخم است
درد ما خنده ی بی دردی مسئولین است
حقّ این مردم خون داده ، نبود این خفّت
درد ما نیست شکم، درد شکم، توهین است
راه ما ، راه خدا بود نه راه چپ و راست
فهم این مطلب کوتاه ، مگر سنگین است؟
چه شد آن راه ؟ کجاییم ؟ کجایید ؟ کجا ؟
مقصدی غیر خدا بود مگر ؟ ننگ این است .
ع.شیرخانی (ابر)
یوسف ار عاشق شده، قطعاً زلیخا داشته
عاشقِ ، عاشق شده، پس تا جنون جا داشته
مهربانی، هر دو سر، دیوانگی ها رو به رو
گرکه دریا موج در خود . موج دریا داشته
دل سپردن های مجنون، گر هزاران هر نفس
صدهزاران دلبری، چشمان لیلا داشته
ابر گر اینگونه می بارد بدون چشم داشت
گوشه چشمی بر دلِ دلخونِ صحرا داشته
تا نباشد از سوی چشمانِ معشوقان، کشش
کوشش عشّاق، حکمِ خواب و رویا داشته
واژه ها تکراری امّا ، حرف دل ها ، تازه است
آتش عشّاق را معشوقه برپا داشته
ع.شیرخانی (ابر)
شما هر آینه زیباترید از خورشید
به یک مشاهده دل می برید از خورشید
شما که ماه شب بی ستارگی منید
همیشه یک سر و گردن سرید از خورشید
سپیده دم که به دیدار صبح میآیید
چه آبروی بدی می برید از خورشید
شما در آمده بودید و در تحیر محض
دلم ردیف غزل میخرید از خورشید
ولی چگونه غزل شرمگینتان نشود
که رنگ و روی طلایی پرید از خورشید
اگر بهانه چشم شما نبود اصلاً
کسی ترانه نمیآفرید از خورشید
تمام آینه های جهان گواه منند
شما هر آینه زیباترید از خورشید
"سید مهدی نقبایی"
"ع.شیرخانی.ابر"
درباره این سایت